توضیحات
سمت ها:
رییس هیات مدیره انجمن جراحان دهان، فک و صورت،
رییس هیات مدیره انجمن دندانپزشکی ایران در دوره ۲۱،
نایب رییس هیات مدیره انجمن دندانپزشکی ایران دوره ۱۵
استادیار دانشکده دندانپزشکی مشهد
و...
مصاحبه:
1.
دبيرستان اديب چه جور جايي بود؟
دبيرستان ما در واقع منزل اتابك اعظم بود. آن موقع به نظرم يك ساختمان معمولي مي آمد ولي الان كه فكر مي كنم مي بينم كه معماري بسيار زيبايي داشت. الان تصور مي كنم اين ساختمان جزو ميراث فرهنگي است. زماني كه من سال دوم بودم، ساختمان جديدي را در همان دبيرستان مي ساختند به نحوي كه حياط مدرسه ما به قسمتي از كوچه تبديل شده بود و بچه ها زنگ هاي تفريح را اكثرا به لاله زار مي رفتند. مي دانيد كه لاله زار آن زمان محل تفريح و هنر بود و سينماها و تئاترهاي مطرح تهران همه آنجا بودند.
با توجه به پيشينه خانوادگي چه شد كه به رشته هاي پزشكي علاقه مند شديد؟
شايد ديده باشيد كه وقتي بچه اي به دنيا مي آيد از همان بچگي شغل خاصي را برايش درنظر مي گيرند. در خانواده ما هم همينطور بود. ما ۱۱ خواهر و برادر بوديم و من دومين بچه و اولين پسر خانواده بودم. بنابراين تا به دنيا آمدم همه گفتند اين بچه بايستي دكتر شود!! بعد از من پسر بعدي را مهندس صدا مي كردند كه مهندس هم شد، به خواهرم، خانم دبير مي گفتند كه دبير شد و خلاصه براي هر كسي شغلي در نظر گرفتند و جالب اينكه براي بچه هاي آخر ديگر شغلي نمانده بود و آنها قاعدتا بايد بيكار مي ماندند كه البته اينطور نشد و همه خواهران و برادران من توانستند تحصيلات دانشگاهي داشته باشند. خلاصه، اين قضيه يك انگيزه ناخودآگاه در من ايجاد مي كرد. دوران دبيرستان هم كه من رشته طبيعي بودم سر صف به دانش آموزان رشته طبيعي مي گفتند: آقايون دكترها! به نظر من خانواده در ايجاد اين انگيزه نقش بسيار مهم و موثري دارد.
فكر مي كنيد در جامعه پيچيده امروزي ما اين ايجاد انگيزه مثل سابق است؟
در مورد برخي افراد كه تحصيلات عالي ندارند قضيه به همين منوال است. پدر من ۶ كلاس و مادرم ۸ كلاس درس خوانده بودند و خيلي علاقه مند بودند تا اين كمبود تحصيلات عالي آنها را فرزندانشان جبران كنند. اما متاسفانه امروزه اين انگيزه در افراد تحصيلكرده كمتر ديده مي شود و اغلب، فرزندان خود را آزاد مي گذارند و دموكرات تر رفتار مي كنند. شايد هم افراد تحصيلكرده به نوعي اشباع مي شوند و كمبود تحصيلات عالي را احساس نمي كنند. ولي مسأله اساسي كمبود انگيزه براي تحصيلات عالي، به خاطر زندگي رفاهي به مراتب بهتر افراد با تحصيلات كمتر است. وقتي فرزندان و اطرافيان مي بينند كه خيلي از افراد با تحصيلات عالي از رفاه كمتري برخوردارند، انگيزه كمتري براي علم و مطالعه باقي مي ماند.
حالا چه شد كه دندانپزشك شديد؟
آن زمان كنكور مشتركي شامل پزشكي، دندانپزشكي، داروسازي و دامپزشكي برگزار مي شد. من در كل۳-۲ نمره كم آوردم و نتوانستم پزشكي را انتخاب كنم. بنابراين سراغ دندانپزشكي رفتم و وارد دانشگاه تهران شدم كه آن زمان تنها دانشكده دندانپزشكي كشور بود. تعدادي از اساتيد آن زمان ما، دكتر نواب، دكتر مصفا، دكتر ناصر باكي هاشمي كه از پيشكسوتان ايمپلنتولوژي هستند، دكتر خليل طاهرزاده، دكتر فرزين، دكتر خولي، دكتر دستوري، دكتر سياح، دكتر ميزاني، دكتر مهران، دكتر معين زاده، دكتر دادمنش، دكتر پروهان، دكتر اسماعيل يزدي،دكترگاگيك، دكتر رازميك، دكتر ورقا، دكتر اشرفي، دكتر مهدوي، دكتر بني كريم، دكتر اسماعيل و دكتر آزادي بودند.
و بعد هم كه براي ادامه تحصيل به انگلستان رفتيد...
بعد از خاتمه درسم به عنوان سپاهي بهداشت، ابتدا در سراوان بلوچستان و بعد، مدتي هم در بندرلنگه خدمت كردم و بعد از آن به انگلستان رفتم.
آقاي دكتر اغلب هم دوره اي هاي شما در آن زمان براي ادامه تحصيل به آمريكا مي رفتند. الان هم، همه آمريكا را براي ادامه تحصيل ترجيح مي دهند. چه شد كه شما به انگلستان رفتيد؟
دليل تمايل بيشتر به آمريكا به خاطر اين بود كه آنجا حق انتخاب بيشتري وجود داشت. امكان كار كردن و داشتن درآمد هم بود. گرچه من تمكن مالي خاصي نداشتم و پول من پس انداز دوران سپاهي بهداشت بود ولي اين شهرت وجود داشت كه در انگلستان، تحصيل نظم و ترتيب خاصي دارد. شخصا دلم مي خواست در چنين نظمي تحصيل كنم. البته بعد از خاتمه تحصيلم در انگلستان دو سه ماه براي ديدن برادرانم به آمريكا رفتم. برادرهاي من مدام اصرار داشتند كه من در آمريكا بمانم ولي در همان دو سه ماه ديدم كه زندگي و جامعه آمريكايي اصلا براي من قابل هضم نيست و نمي توانم در چنين محيطي زندگي كنم.
چرا به ايران برگشتيد با توجه به اينكه رشته جراحي دهان و فك و صورت در ايران هنوز جا نيفتاده بود؟
من هميشه مي خواستم برگردم ايران. البته در ذهنم اين بود كه به دليل كمبودهايي كه در كشور ما وجود داشت و اينكه طبيعتا دلم مي خواست در كارم پيشرفت كنم و مدارج بالا را سريعتر طي كنم، ابتدا قصد داشتم سال هاي بيشتري در انگلستان بمانم ولي بعد از يكي دو سال مصمم شدم كه برگردم، چون به نظرم مي رسيد كه اينجا متعلق به من است و بايد برگردم تا به كساني خدمت كنم كه به من نياز بيشتري دارند.
مي دانم كه بعد از برگشتن به ايران در دانشگاه مشهد مشغول به كار شديد. راستش كمي عجيب به نظر مي رسد...
چرا عجيب! يكي از دوستان صميمي من آقاي دكتر محمد اسلامي (پاتولوژيست) كه همكلاسي من بودند و آن زمان در دانشگاه مشهد، فعاليت مي كردند از من خواستند كه براي كار در بخش جراحي آن دانشگاه به مشهد بروم. از طرف دكتر فرشيد، رئيس وقت دانشكده، دعوتنامه اي براي من آمد. پيش خودم فكر كردم كه خب، من۶ - ۳ ماه مي روم و بعد برمي گردم تهران. بعد از اينكه از انگلستان برگشتم يك هفته تهران بودم و بعد بلافاصله رفتم مشهد. رفتم كه ۶ماه بمانم اما ۶سال و ۶ماه مشهد بودم و همانجا ازدواج كردم و همسرم هم دانشجوي دانشكده دندانپزشكي مشهد بودند.
روند كاري شما در آنجا به چه صورت بود؟
من از ساعت ۸ صبح اگر كلاس تئوري داشتم به دانشكده مي رفتم و تا ساعت۹ كلاس هاي تئوري برگزار مي شد از ساعت ۹ به بخش مي رفتيم كه تا ساعت ۱۲ ظهر ادامه داشت. تا ساعت ۲ وقت ناهار و استراحت بود و از ساعت ۲ دوباره كار بخش ها شروع مي شد و تا ساعت ۵ طول مي كشيد كه گاهي از ساعت۵ به بعد تا ساعت ۶، كلاس نظري هم داشتيم. من چون اغلب تا ساعت ۶ بعدازظهر درگير دانشكده بودم، ساعت ۶ به بعد تازه به بيمارستان دانشكده مي رفتم و اغلب جراحي هاي بيمارستاني را در آن زمان مي توانستم انجام دهم.
بيشتر با چه نوع بيماراني سروكار داشتيد؟
كار ما بيشتر با بيماران اورژانس بود. آن زمان موارد عفونتي بسيار زيادي مراجعه مي كردند. همچنين بيماران دچار تروما (آسيب)، به وفور ديده مي شدند.
يادم هست كه در فصل توت در بلوار وكيل آباد كه نزديك دانشكده بود و كيلومترها درخت توت داشت، تعداد بسيار زيادي بچه و بزرگ به دليل افتادن از درخت دچار شكستگي فك مي شدند و ما اصطلاحا مي گفتيم اينها توتي اند! فكر مي كنم آنجا روزانه دست كم يك يا دو شكستگي داشتيم كه غير از موارد بيمارستاني به طور سرپايي درمان مي شدند. تعداد زيادي هم بيمار به طور روزانه به خاطر عفونت هاي فك و صورت مراجعه مي كردند كه تحت عمل جراحي قرار مي گرفتند.
آن زمان شما درآمد خصوصي هم داشتيد؟
خير، من صرفا با حقوق دانشكده امرار معاش مي كردم و تمام وقت درخدمت دانشكده بودم و خيلي هم خوشحال بودم كه تمام وقتم را صرف تدريس مي كنم. علاقه اي هم به كاري غير از تدريس نداشتم. اعتقاد داشتم و دارم كه زندگي اساتيد بايد به شكلي تامين شود كه بدون نياز به درآمد خصوصي، تمام وقت به كار آموزشي بپردازند و كار درماني ربطي به درآمد نداشته باشد. من بدين ترتيب ۶سال و نيم در مشهد زندگي كردم. منتها در تغيير و تحولات دانشگاه گفتند كه به من در دانشكده نيازي ندارند و حقوق بنده را قطع كردند. خب، در نتيجه من ناچار شدم براي امرار معاش به تهران نقل مكان كنم.
گويا در همان دوران، به عنوان رئيس دانشكده هم انتخاب شده بوديد، پس آن جريان چه بود؟
خب، در شوراي دانشكده كه شامل اساتيد بود، بنده را به عنوان رئيس دانشكده انتخاب كردند و از من خواستند مشغول به كار شوم منتها من ترجيح دادم تا حكم بيايد و بعد شروع به كار كنم. خلاصه حكم كه نيامد هيچ، حقوق مرا هم قطع كردند.
و جنگ هم همان موقع شروع شد...؟
بله سال ۵۹ و مقارن با آمدن من به تهران بود. آن موقع دو بيمارستان فياض بخش و اميرالمومنين كه جراح فك و صورت نداشتند، براي مداواي مجروحان جنگي مرا دعوت به كار كردند و من هم با كمال ميل پذيرفتم و از اين طريق تعداد بسيار زيادي از مجروحان جنگي را درمان كردم.
كمي بيشتر درباره وضعيت درماني آن زمان توضيح مي دهيد...؟
ببينيد مثلا در بيمارستان فياض بخش كه حدود ۶۰۰ تخت داشت، به طور متوسط ۳۰ الي ۴۰ بيمار جنگي با ضايعات فك و صورت در بخش هاي مختلف بيمارستان بستري بودند كه من به عنوان تنها جراح فك و صورت آنجا، به تنهايي همه را ويزيت مي كردم، معاينه مي كردم، برنامه عمل مي دادم، عمل مي كردم،post up را خودم مي ديديم، نيمه شب اگر كاري داشتند خودم بالاي سرشان مي آمدم و فردا صبح قبل از اينكه به اتاق عمل بروم دوباره تمام اين بيماران را به تنهايي ويزيت مي كردم. اين قضيه در بيمارستان ديگر هم به همين صورت بود و گاهي پيش مي آمد كه بيمار خصوصي هم داشتم و ناچار بودم بعضي روزها در سه بيمارستان كار كنم. اغلب مجبور بودم ساعت ۸ شب كه كار مطب تمام مي شد دوباره به بيمارستان بروم و به آن همه بيمار سركشي كنم.
اين ماجرا تا سال ۶۶ ادامه داشت و من به مدت ۶سال مجروحان جنگي را به طور مداوم مداوا كردم.
در مجموع چند بيمار جنگي داشتيد؟
من بيش از هزار مجروح جنگي را درمان كردم كه از اين تعداد بيش از ۸۰۰ نفرجراحي شدند و برخي از آنها دو يا سه بار جراحي شدند.
آيا در جنگ ايران و عراق مجروحان جنگي ايراني از ديد جراحي فك و صورت، تفاوتي با نمونه هاي ارايه شده در مقاله هاي خارجي داشتند يا نه؟
بله تفاوت هايي وجود داشت كه ما قبلا در مقالات و دوره هاي تخصصي تجربه نكرده بوديم. مثلا اغلب رزمندگان ايراني در صورت خود مو داشتند. وقتي تركش يا گلوله به صورت اصابت مي كرد تمام اين موها را با خود به داخل زخم مي كشيد و باعث عفونت شديد زخم مي شد و ما مجبور بوديم مدت زمان زيادي صرف كرده و اين موها را از داخل زخم خارج كنيم. خوب اين مسأله را مثلا در مقالات جراحان فك و صورت آمريكايي در جنگ ويتنام نمي ديديد، چون سربازان آنها بنا بر عادت، صورتشان را مي تراشيدند.
آقاي دكتر كمي درباره فعاليت هاي علمي و پژوهشي تان توضيح دهيد، بيشتر از اين جنبه كه شما بعد از سال ۵۸ ديگر فعاليت آموزشي متمركزي نداشته ايد و از اين جهت به نوعي دور از محيط علمي و دانشگاه بوده ايد.
ببينيد هر كسي بنابر علاقه و پشتكار خودش به سراغ مقالات و تحقيقات و روش هاي جديد مي رود. به هر حال بعد از آمدنم به تهران، فعاليت هاي علمي من در همكاري با جامعه دندانپزشكي ايران آغاز شد. آن زمان حضور مرحوم دكتر عالم، دكتر حميد عادلي نجفي و ساير دوستان باعث شده بود تا فعاليت هاي علمي زيادي به طور منسجم در جامعه صورت بگيرد. كنگره ها كه سالي يكبار برگزار مي شد ولي جداي از آن، ما به طور مداوم در شهرهاي مختلف سمينار و ارايه مقاله داشتيم. من شايد بيش از شصت و چند بار براي سخنراني به شهرهاي مختلف ايران رفته ام. در تمام مراكز استانها به اضافه تعداد زيادي از شهرهاي ديگر همان استان ها، سخنراني و يا سمينارهاي يك يا چند روزه داشته ام به جز همدان ، سنندج و يزد به برخي شهرها چندين بار سفر كرده ام. علاوه بر ايران، چندين سخنراني هم در كنگره هاي خارجي اغلب درباره مجروحان جنگي داشته ام كه موردتوجه قرار گرفت. مثل سخنراني ام در برلين كه بلافاصله به دنبال آن، براي سخنراني به دانشگاه لندن دعوت شدم. غير از مجروحان جنگي هم چندين كار تحقيقاتي ديگر مثلاً تحقيق بر روي بيماران جذامي انجام دادم كه مقالاتش در كنگره هاي خارجي ارايه شد و اين روند تا به امروز هم ادامه داشته است.
و دوره هاي علمي كه در خارج كشور گذرانده ايد...
زماني كه در مشهد تدريس مي كردم هر تابستان به يك يا دو مركز علمي معتبر در نقاط مختلف دنيا سفر مي كردم و از آخرين و جديدترين تحقيقات و كارهاي جراحان مختلف بهره مند مي شدم. يكي از بهترين آنها در هامبورگ آلمان، دانشگاه اپن دراف بود كه يكي از معتبرترين مراكز تخصصي جراحي دهان و فك و صورت دنياست. من ۳ ماه تحت نظر پرفسور فايفر دوره ديدم. برخلاف چيزي هم كه درمورد آلماني ها مي گفتند بسيار مردم مهربان و ميهمان نوازي بودند. بعد از يك ماه هم كه آنجا بودم در جراحي ها شركت مي كردم.
البته اتفاق مي افتاد كه براي ديدن كار يك جراح كه در زمينه خاصي تبحر داشت به منطقه اي حتي دورافتاده يا مهجور مي رفتم تا از نزديك با كارهاي او آشنا شوم. خب، شما حساب كنيد كه تمام هزينه هاي اين مسافرت ها پاي خود من بود و آن زمان كه دانشگاه مشهد بودم فقط با حقوق دانشگاه امرارمعاش مي كردم. اينكار براي من رضايت بخش بود و احساس مي كردم براي حرفه ام كار مفيدي انجام مي دهم.
پيش مي آمد كه شما جراحي هايي انجام داده باشيد كه براي جراحان خارجي جديد و تازه باشد؟
بله. مثلاً انكليوز مفصل گيجگاهي فكي (فك جوش) كه در ايران بسيار شايع است و من بارها اين جراحي را انجام داده بودم، براي برخي از جراحان خارجي حتي يك مورد هم پيش نيامده بود.
خب، حالا باز برويم سرغ اين بحث كليشه اي معروف كه پس چرا وضعيت علمي كشور مطلوب نيست؟
ببينيد، محققان ايراني هيچ ايرادي ندارند و در بسياري موارد با محققان خارجي برابرند، يا در شرايط برابر مي توانند جلوتر باشند. ما ازنظر فردي كاملاً توان رقابت با خارجي ها را داريم ولي چيزي كه باعث مي شود وضعيت كلي علمي كشور بدين شكل باشد به خاطر شرايط خاص اجتماعي است. وضعيت اجتماعي بايستي شرايط را طوري مهيا كند كه يك محقق دنبال تحقيق و مقاله نوشتن برود. خب، وقتي جامعه چنين چيزي را القا نكند همين مي شود كه ما روشي را ابداع مي كنيم ولي آنرا حتي مطرح هم نمي كنيم و چند سال بعد مي بينيم، در يك مقاله خارجي عين آنرا يك خارجي انجام داده و به نام خودش ثبت كرده است. به هرحال سيستم اجتماعي، آمادگي و توان جلوبردن شما را ندارد و وقتي با تحقيقات و حاصل زحمات چندين ماهه و حتي چندين ساله آدم اينقدر بي تفاوت برخورد شود بالاخره فرد دلسرد مي شود.
خب، آقاي دكتر، برويم سراغ يك مسأله بحث برانگيز، اصولا جراحان صورت چه كساني هستند؟
ببينيد چشم پزشكان كه روي چشم كار مي كنند جراح صورت هستند، جراحان گوش و حلق و بيني جراح صورت هستند، جراحان پلاستيك كه روي بافتهاي نرم بدن كار مي كنند و طبيعتا در ناحيه صورت هم كار مي كنند جراح صورت هستند. جراحان دهان و فك و صورت هم كه اعمال مربوط به حفره دهان، استخوانهاي فكين و بافتهاي نرم و سخت اطراف آن را انجام مي دهند، جراح صورت هستند. حتي جراحان مغز و اعصاب هم به نوعي جراح صورت محسوب مي شوند. بنابراين متخصص خاصي به طور واحد، جراح صورت نيست و كار صحيح در صورت، عملكرد هماهنگ تخصص هاي مختلفي را طلب مي كند.
جراحي هاي زيبايي چهره چطور؟
ببينيد اين مسأله به ميزان قابل ملاحظه اي به تبحر و تجربه فرد بستگي دارد. مثلا من هرگز رينوپلاستي (جراحي هاي زيبايي بيني) را انجام نمي دهم، در تخصص من نيست ولي برخي از همكاران جراح فك و صورت به خوبي آن را انجام مي دهند. اما مثلا جراحي هاي زيبايي فك كار اختصاصي جراحان فك و صورت است. من به عنوان جراح فك و صورت مي توانم لوزه را جراحي كنم ولي جراح گوش و حلق و بيني اين كار را از من به مراتب بهتر انجام مي دهد چون اگر عارضه اي پيش آيد او مي تواند جوابگو باشد نه من. به طور كلي من به تقسيم كار بين جراحان معتقد هستم و هيچ تعصبي نيست كه يك جراح فك و صورت، تمام كارهاي مربوط به صورت را بايد خودش انجام دهد.
آقاي دكتر شما به عنوان يكي از ايمپلنتولوژيست هاي برجسته ايران، وضعيت اين حيطه درماني را چطور ارزيابي مي كنيد؟
ببينيد، بايد گفت در حال حاضر الگوي بي دنداني در حال تغيير است. اينكه كسي تمام دندانهايش را از دست بدهد و بعد بگويد خب، حالا چكار كنم؟! كم كم دارد كمرنگ مي شود. اگر هر بيماري يك يا چند دندان را از دست بدهد و بعد به جاي آن ايمپلنت بگذارد، اين مشكل مرتفع مي شود. فرض كنيد كسي در سن ۳۰ سالگي يك دندان از دست بدهد و به جايش يك ايمپلنت بگذارد. در سن ۴۰ سالگي چند دندان ديگر از بين مي رود و با ايمپلنت جايگزين مي شود. در سن ۵۰ سالگي چند دندان به اضافه يكي دو تا از ايمپلنت هاي زمان ۳۰ سالگي از دست مي رود و باز جايگزين مي شود. با توجه به اينكه مسأله تقويت و ترميم استخوان و مهندسي بافت با سرعت سرسام آوري در حال پيشرفت است، مشكلات حاشيه اي ايمپلنت ها هم به حداقل مي رسد.
پس به نظر شما اين امكان وجود دارد كه ايمپلنت به طور كامل، جايگزين دست دندان هاي مصنوعي و يا پلاك هاي متحرك پارسيل و يا بريج هاي ثابت شود؟
دقيقا، آمارها اين مسأله را نشان مي دهند. بيماران هم رضايت بيشتري دارند. به هر حال در يك بريج دو يا چند دندان سالم بي دليل تراش مي خورند. گرچه هزينه ايمپلنت بالاست ولي اگر اين مسأله را كنار بگذاريم به دليل استقبال همكاران و رضايت مردم، روزبه روز اين درمان مقبوليت بيشتري بين مردم پيدا مي كند. من فكر مي كنم ايمپلنت، تحقق روياي قديمي بشر است كه بتواند دندان هاي از دست رفته را جايگزين كند.
با اين تفاسير پس چرا ما هنوز انجمن متمركزي براي ايمپلنتولوژيست ها نداريم؟
چند سال پيش، پيشنهاد تشكيل چنين انجمني داده شد و خود من پيشنهاد دهنده آن بودم. چنين انجمني جراحان دهان و فك و صورت، پريودونتيست ها، پرستودونتيست ها و حتي دندانپزشكان عمومي و هر رشته تخصصي ديگري را كه بخواهد ايمپلنت بگذارد، شامل مي شد. منتها آن زمان، مسايلي پيش آمد كه برخي از همكاران فكر كردند اگر چنين انجمني نباشد، بهتر است و اصولا با هر نوع تشكلي مخالف بودند و خلاصه، اين كار سرنگرفت. مي بينيد كه هنوز هم بعد از ۱۲ سال چنين انجمني نداريم و شما فكر كنيد كه اگر چنين انجمني بود، چقدر مي توانست مفيد باشد. مثلا شايد ما مي توانستيم براي واردات و استفاده از ايمپلنت، سوبسيدي براي بيماران و دندانپزشكان دست وپا كنيم تا قدري هزينه هاي اين درمان پايين بيايد، چون ايمپلنت الان از حالت يك درمان لوكس خارج شده، ولي چون گران است خيلي ها شايد نتوانند اين هزينه را بپردازند. اما آنها هم حق دارند كه درمان مدرن تر و بهتري را دريافت كنند.
به نظر شما براي حل اين مشكل چه راهي وجود دارد؟
بايد انجمنها با هم همكاري كنند و با كمك يكديگر فكري به حال بيماران بكنند. چون تا فعاليت متمركز و منسجمي وجود نداشته باشد، نتيجه اي حاصل نخواهد شد و من فكر مي كنم اين وظيفه انجمن ها است.
آقاي دكتر، به عنوان يك جراح باسابقه در رشته جراحي دهان و فك و صورت، فكر مي كنيد بزرگترين مشكل شغلي شما چه چيزي است؟
بزرگترين مشكل ما و تقريبا همه پزشكان، عدم اطلاع كافي و به تبع آن فرهنگ غلط اغلب بيمارن در جامعه در مورد مسايل درماني است. در مورد رشته ما كه حتي مردم اطلاع به مراتب كمتري در مقايسه با ساير رشته هاي تخصصي دارند. بيماران فكر مي كنند حفره دهان از بقيه بدن جدا است. مثلا اگر پاي كسي زخم شود مي داند كه بايد مراقب آن باشد، آن را پانسمان كند، با زخم بازي نكند و غيره. ولي حفره دهان اگر زخم شود مراقبت نمي كنند، انگار زخم حفره دهان خودش وظيفه دارد خوب شود و ما نبايد مراقبش باشيم. بارها پيش آمده كه بيماري به خود من مراجعه كرده و از دندانپزشك خود شاكي است كه محل دنداني كه او كشيده، عفونت كرده. بعد كه شرح حال مي گيرم معلوم مي شود كه با انگشت داخل آن حفره ناشي از كشيده شدن دندان را حسابي كندوكاو كرده است! به نظر من ما در مورد حفره دهان كمي غفلت كرده ايم. ما آموزش كافي به مردم نداده ايم. درست است كه اين آموزش بايد از طريق رسانه هاي گروهي هم انجام شود ولي خود ما دندانپزشك ها هم در اطلاع رساني درست به مردم، با برنامه و منسجم كار نكرده ايم. به هر حال بيماران به ما مراجعه مي كنند و اگر دندانپزشكان بخواهند فرهنگ مردم را در مورد دهان و دندان تغيير دهند به نظر من در عرض چند سال اين كار عملي است به شرطي كه منسجم و هدفمند و يكپارچه عمل شود. اگر اين اتفاق بيفتد آن وقت بيمار مي پذيرد كه بايد براي كشيدن دندان حتما راديوگرافي تهيه شود. بيمار درك مي كند كه هر دنداني را نبايد كشيد، بيمار مي فهمد كه چرا دندانپزشك تاريخچه پزشكي و دارويي او را مي پرسد. اينها اشكال اوليه و اساسي حرفه ما است.
و فكر مي كنيد اين اشكالات چه عوارضي در پي دارد؟
مهمترين عارضه، اين است كه ارزش و اعتبار حرفه دندانپزشكي پايين آمده و زير سوال مي رود. وقتي ارج و قرب حرفه پايين آمد اعتماد و اعتقاد به دندانپزشكي كم مي شود و در نتيجه بيماران كمتر براي درمان به دندانپزشك مراجعه مي كنند و اين مسأله كيفيت بهداشتي را در كل جامعه تحت تاثير قرار مي دهد. ببينيد، ما خودمان بايد به اعتلاي حرفه دندانپزشكي كمك كنيم چون در غير اين صورت مردم نسبت به اين حرفه بي اعتماد مي شوند. حتما شنيده ايد كه بعضي بي جهت از ترس ابتلا به ايدز و هپاتيت به پزشك مراجعه نمي كنند. خوب اين كار از نظر درماني به ضرر مردم و جامعه تمام مي شود. ما وظيفه داريم به مردم آموزش بدهيم تا به تدريج سايه اين ترس و مسايل مشابه، كمرنگ شود و فرهنگ مردم درباره مسايل بهداشتي و درماني بالاتر رود. ما وظيفه داريم تفاوت درمان خوب و بد را به مردم ياد بدهيم چون گاهي مردم، برعكس تصور مي كنند. ما به اعتلاي بيشتر حرفه نياز داريم و اينكار همان اعتلا و ارزش گذاشتن به حرفه است.
متشكرم كه وقت خود را در اختيار ما قرار داديد...
منبع: www.hamshahrionline.ir
2.
چند سال است دندانپزشک هستید؟
از سال ۱۳۴۵ یعنی ۵۰ سال.
چه سالی وارد دانشگاه شدید؟
سال ۱۳۴۰.
چطور دندانپزشک شدید؟
در آن زمان کنکور مشترک با پزشکی- داروسازی و دامپزشکی داشتیم. با یکی دو نمره اختلاف از ۱۰۰ نمره مجبور شدم دندانپزشکی را انتخاب کنم که از رشتههای دیگر به اصل پزشکی بسیار نزدیک بود.
دوست داشتید چه شغلی داشته باشید؟
دلم میخواست سراغ رشتههایی مانند تاریخ، فلسفه، علوم اجتماعی، روانپزشکی و روانشناسی اجتماعی میرفتم بعدها متوجه شدم که چقدر به این رشتهها علاقه دارم.
akhavanazari-copyاگر برگردید به گذشته دندانپزشکی را انتخاب نمیکنید؟
اصلاً پزشک نمیشدم.
حتی در طی این ۵۰ سال هم علاقهای به آن پیدا نکردید؟
زمانهمهچیز را میتواند تغییر دهد. شما در رشتهای هستید که باید هرروز کارکنید و زحمت بکشید و مطالعه کنید بدون شک به آن علاقهمند خواهید شد. شناخت و اطلاعات و علم شما درباره هر نوع کاری علاقه شمارا میتواند روزبهروز بیشتر کند، بنابراین من هم بهتدریج به رشته کاری خودم علاقهمند شدم. همانطور که میدانید با اشتیاق و شوق زیادی هزار مجروح جنگی و چند ۱۰ هزار بیماران دیگر را در رشته تخصصی خود جراحی کردم.
شغل پدرتان چه بود؟
آزاد. مغازه کفشفروشی داشت.
مادرتان هم خانهدار بود؟
مسلماً با تعداد زیاد فرزند نمیتوانست خانهدار نباشد. ولی در ابتدای جوانی پس از اتمام ۲ سال از دبیرستان دورههای پرستاری و پزشکیاری را در ارتش گذرانده بود. یادداشتهای او را در مورد فیزیولوژی بعداً خواندم که باعث تعجب من بود که مادرم چقدر در مورد بدن انسان اطلاع داشت.
چند برادر و خواهر هستید؟
۱۱ نفر، یعنی من ۱۰ برادر و خواهر دارم. بچه دوم و پسر بزرگ خانواده بودم.
فقط شما پزشک خانواده شدید؟
در رشته درمانی و دندانپزشکی فقط من بودم. بقیه تحصیلات دانشگاهی را در ایران و خارج در رشتههای دیگر مانند مهندسی، مامایی، داروسازی، اقتصاد، تجارت بینالملل و بیولوژی ادامه دادند. تا حدی تلقین خانواده در مورد فرزندان بزرگتر و انتخاب شغل آینده موثر بود. بهاینترتیب برای بچههای بزرگتر یک شغل انتخاب کرده بودند و چون تعدادمان زیاد بود. شغلهای مهم تمامشده بود و بچههای کوچکتر شغلی برایشان تعیین نشده بود. بهعبارتدیگر بیکار بودند و همان باعث شد آنها بیشتر بتوانند به رشته موردعلاقه خود روی آورند. پدرم متولد ۱۲۹۶ بود که بین ما نیستند و مرحوم شدهاند و مادرم متولد ۱۳۰۰ است و در حال حاضر در آمریکا با تعدادی از برادر و خواهرها زندگی میکنند. چند بار با او به شوخی گفتم اگر ۳یا ۲ بچه داشتی و از ندیدن بچهها احساس دلتنگی میکردی با خودت میگفتی اگر بچه بیشتری داشتم اینطوری نمیشد و کمتر احساس دلتنگی میکردم ولی حالا که ۱۱ بچهداری بازهم از دلتنگی و گاهی اوقات تنهایی شکایت داری.
آقای دکتر در دوران کودکی و مدرسه مرفه بودید؟
نه. زندگی خیلی معمولی داشتیم. در یک مملکت وقتی جمعیت زیاد باشد درآمد سرانه تقسیم میشود و به هر نفر کمتر میرسد. از سن ۱۴-۱۳ سالگی تدارکات چی قسمتی از تغذیه خانواده بودم. چون دور سفره ما با مادربزرگم ۱۴ نفر مینشستیم و من همیشه سعی داشتم بهخصوص در مورد میوه وخریدهای کلی، خریدهای تازهتر و ارزانتری داشته باشم که مقداری از هزینه خانواده را پایین بیاورم.
متولد کجا هستید؟
من در رشت به دنیا آمدم. پدربزرگم (پدری) آذربایجانی و اهل تبریز بود. آنها دو برادر بودند که از تبریز به رشت برای تجارت رفتوآمد داشتند. هنگام گرفتن شناسنامه که همگانی شده بود پدربزرگ و برادرش در رشت ساکن بودند. برای تعیین نام فامیلی چون دو برابر آذری بودند، فامیلی اخوان آذری در آن زمان انتخاب میشود و این دو برادر تبریزی با دو خواهر گیلانی ازدواج میکنند. پدرم هم در تبریز به دنیا آمد بعداً در رشت ساکن شد.
دوران دبستان و دبیرستان چگونه بود؟
۶ سال ابتدایی را در رشت بودم در دبستان رشدیه و ۶ سال متوسطه در تهران در دبیرستان ادیب گذراندم. خانواده کاملاً به تهران منتقلشده بود. دبیرستان ادیب در لالهزار کوچه روزنامه کیهان و منزل اتابک اعظم با معماری و گچ کاریهای سنتی بسیار زیبا بود.
منزل هم در نزدیکی بازارچه نواب بود که به امامزاده یحیی، تکیه رضا قلی خان، کوچه میرزا محمود وزیر، سهراه امینحضور در کوچههای آبشار و دردار نزدیک بودیم. وقتی یاد روزهای مدرسه میافتم چه دبستان و چه دبیرستان تفاوت بسیار زیادی با زندگی دانشآموزی فعلی میبینم. اغلب بچههای مدرسه مانند من روزی ۲ ساعت پیادهروی داشتند زیرا ناهار هم به منزل میآمدیم ۴ بار این مسافت را طی میکردیم که هر بار نیم ساعت بود. ۱۲ ساعت روزی ۲ ساعت پیادهروی و هوای پاک بدون دود و با تغذیه سالمتر، ازنظر فیزیکی و روانی بسیار میتواند آثار مثبت داشته باشد. با مقایسه با بچههای امروز که همه با اتومبیل شخصی یا آژانس به مدرسه میروند تفاوتها بسیار بود.
فکر میکنید در آن شرایط کودکان بهتر رشد میکنند؟
حتماً همینطور است. آن نوع زندگی خشت اول بنای سلامت جسم و روح و روان بود. اگر کودکی و خشت اول درست نباشد تا ثریا میرود دیوار کج.
در آن زمان خیلی به شما تاکید میشد که درس بخوانید؟
نه، اصلاً چون خودمان میخواندیم. والدین اصلاً نمیدانستند ما کی امتحان داریم و هیچوقت نمیدانستند معدل ما چند است. اگر میگفتیم که معدل من خوب شده میگفتند باید اینطور باشد. گاهی اوقات به شوخی من بهعنوان تست هوش و آمادگی میپرسیدم میدانی فلان بچه کلاس چند است؟ همینطور گاهی سر سفره هم شوخی گل میکرد میگفتیم حاضرغایب کنیم تا بفهمیم چه کسی دور سفره نیست. تا ناهار یا شام تمام نشده بیاید.
اهل خواندن کتابهای متفرقه هم بودید؟
خیلی زیاد.
به نظر میرسد که مظلوم بودید؟
بله تقریباً. بچه شری نبودم. یکی از دلایل مهم آن این بود که بهعنوان برادر بزرگتر همیشه باید مراقب و مواظب کوچکترها میبودم. باید آنها را از اذیت یکدیگر و شیطنتهای غیرعادی منع میکردم. پس اول باید مراقب شیطنتهای خودم میبودم که برای آنها الگوی بدی نباشم. درواقع بهعنوان پسر بزرگ خانواده باید مراقب همه مسائل آنها میبودم، از درس خواندن گرفته تا ورزش، شیطنتها، تغذیه سالم و بقیه چیزها. بهعبارتدیگر من از سن ۱۴ سالگی بچهداری کردم آنهم نه یکی دو تا، بلکه۹ بچه کوچکتر از خودم. بسیاری از اوقات بهعنوان قاضی باید در دعواهای آنها قضاوت میکردم تا مقصر شناسایی و جریمه شود. چه کسی و چرا مشق آنیکی را خط کشید؟ چه کسی شیرینی دیگری را قاپید و درواقع یکی از وظایف عمده من جلوگیری از اجحاف به کوچکترها بود. زیرا بزرگترها راحت میتوانستند کوچکترها را اذیت کنند بهخصوص اگر کوچکتر دختر هم بود که ازنظر فیزیکی از عهده پسرهای بزرگتر برنمیآمدند. خلاصه سرتان را درد نیاورم من یک دوره کامل روانشناسی کودک و نوجوان را بهصورت عملی گذراندم و به روانشناسی جوانان در بزرگسالان نرسیدم و به علت تغییر وضعیت زندگی مجبور بودم خانواده را ترک کنم، بنابراین از شغل قضاوت و روانشناسی کودکان و نوجوانان استعفا دادم و به آینده و درمان بیماران فکر کردم.
چه کتابهایی میخواندید؟
در سنین مختلف متفاوت بود. در سنین پایین دبیرستان از پاورقیهای مجلات و برخی از روزنامهها، کمکم رمانهایی که در آن زمان ترجمه میشدند مانند بینوایان و… و در آخر دبیرستان دانشکده بیشتر کتابهای شعر و اجتماعی و سیاسی میخواندم. در آن موقع فهمیدم که علاقه اصلی من در ادامه تحصیل به سمتوسوی دیگری و در جهت مخالف فشاری بود که از طرف خانواده برای انتخاب رشته به من وارد شده بود.
پس چرا آن را قبول کردید؟ به دلیل اینکه فرزند حرفگوشکنی بودید؟
برای اینکه مسیری را که رفته بودم مورد تایید اکثریت افراد اجتماع بود. آن زمان اینطور شایع بود که بچههایی که علاقه زیاد به ادبیات داشتندو خیلی هم مستعد بودند درسهای دیگر مانند ریاضی و فیزیک و شیمی را نمیخواندند و نمره کم هم میآوردند ولی ادبیاتشان ۲۰ بود، بنابراین خیلی اوقات بسیاری از آنها در امتحانات آخر سال نمرههای تک کم نداشتند یا گاهی اوقات رفوزه هم میشدند بنابراین شهرت داشت که آدمهای درسنخوان به رشته ادبی میروند درحالیکه خیلی از آنها به دنبال علاقه خود به رشته ادبی میپرداختند.
akhavan-azariبه شما تلقین شده بود که حتماً دکتر هستید.
همینطور است. مثلاً سال چهارم دبیرستان سر صف میگفتند آقایان دکتر اینطرف و مهندسها آنطرف که مقصودشان رشتههای طبیعی و ریاضی بود. خلاصه آنقدر به یک نفر از دبستان و دبیرستان دکتر و مهندس میگفتند که در سالهای بالا به نظرش عوض کردن رشته خیلی سخت میآمد. اگر رشته را عوض میکرد معنیاش این بود که اینهمه سال بیخودی دکتر و مهندس صدایش کرده بودند.
چرا دوران دانشجویی تغییر رشته ندادید؟
همیشه آدمها فکر میکنند دیر است. من هم همین فکر را میکردم.
جالب است که این رشته را دوست نداشتید اما پزشک موفقی بودید اگر دوست داشتید چه میشد؟
همانطور که قبلاً عرض کردم پس از مدتی که شما مشغول به کاری میشوید و باید در آن رشته بهروز باشید آرامآرام علاقه به وجود میآید. بالاخره شما با انسانها سروکار دارید چه بهعنوان بیمار و چه بهعنوان همکار که هم رشته هم هستند. بههیچوجه الآن نمیتوان بگویم که به این رشته علاقه ندارم بهتدریج بسیار به آن علاقهمند شدم. در حال حاضر یکی از لذتهای روزانه من ارتباط با بیماران است. داشتن انگیزه برای درمان بهتر لذت شمارا در درمان بالاتر میبرد.
آقای دکتر الآن شما ۵۰ سال است که در رشته تخصصی خود، دندانپزشکی و جراحی دهان، فک و صورت مشغول هستید. در این مدت در دانشگاه هم تدریس میکردید؟
قصد من از اول این بود که فقط در دانشگاه تدریس کنم و مطب و کار خصوصی نداشته باشم. وقتی در دانشگاه #مشهد در ابتدای کار شروع به کارکردم منظورم همین بود و میخواستم تا آخر عمر در همان دانشکده بمانم ولی این زمان ۶ سال و ۶ ماه بیشتر طول نکشید و در انقلاب فرهنگی بدون هیچ دلیلی که تابهحال به من گفته نشده است حقوقم را قطع کردند. البته هیچوقت هم نگفتند که به آموزش ادامه ندهم. حتی نامهای دارم که مجدداً مرا دعوت به تدریس کردند ولی راجع به حقوق گفتند بعداً حل میشود. بهعبارتدیگر معنیاش این بود که بدون حقوق به کارم در دانشکده ادامه بدهم.
گرایش به حزب خاصی داشتید؟
نه. اهل حزببازی و این چیزها نبودم بلکه اهل مسائل اجتماعی بودم. هر مجله و روزنامهای که به دستم میدادند میگرفتم و آن را مطالعه میکردم.
وارد هیچ حزبی نشدید؟
نه.
چرا آدمی که آنقدر به علوم سیاسی علاقهمند است به مسائل سیاسی علاقه نداشته؟
من نگفتم به مسائل سیاسی و اجتماعی علاقه نداشتم، داشتم و الآن هم دارم ولی اهل حزببازی نبودم. هیچکس در یک اجتماع نمیتواند ادعا کند که به مسائل سیاسیکاری ندارد. اگر بگوید من کاری ندارم ۲ دلیل میتواند داشته باشد؛ یا راست نمیگوید یا به فکر مردم و مملکت خود نیست. وقتی شما اعتماد مملکتتان را میخواهید و رفاه مردم برایتان اهمیت دارد، بهداشت مردم مهم است، آبیاری، فضای سبز، جنگلها، محیطزیست و راهها برایتان بااهمیت است یعنی شما حتماً باسیاست کاردارید. چون رسیدگی به همه این عوامل به سیاستهای کلان یک مملکت مربوط میشود. البته افراد بنا به تخصص و حرفه به بعضی از مسائل سیاسی حساسیت بیشتری نشان میدهند. از طرف دیگر شما باید آمادگی داشته باشید که حرفهای مخالفان خود را هرچند که خوشایند نباشد بشنوید.
انسانها متفاوت آفریدهشدهاند همانطور که چهرهها، صداها و همهچیز ما با دیگران تفاوت میکند، نظرگاههای افراد هم متفاوت است، بنابراین من حق ندارم به کسی بگویم مثل من فکر کند، مانند من لباس بپوشد. خالق همه را متفاوت خلق کرد و این تفاوتها زیبایی زندگی است. اگر همه باغها فقط گل سرخ بودند دیگرکسی به بوستان نمیرفت.
سال ۱۳۴۵ درستان تمام میشود و به انگلستان میروید؟
درسم تمام نمیشود، از دانشکده فارغالتحصیل میشوم که این فارغالتحصیلی هم اصطلاح نادرستی است که بهکاربرده میشود، زیرا شما هیچوقت از آموختن فارغ نخواهید شد در سال ۱۳۴۵ برای گذراندن دوره خدمت به سپاه بهداشت در سیستان و بلوچستان رفتم.
چرا آنجا؟
خودم انتخاب کردم. برای اینکه فکر میکردم دیگر امکان اینکه به آنجا بروم وجود نخواهد داشت و اینیک توفیق اجباری بود. پس از دوره ۱/۵ سال سپاه بهداشت، یک قرارداد نزدیک به ۱ سال با سازمان سپاه بهداشت بستم و بندرلنگه که در آن دوران از بسیاری از جهات جای مناسبی نبود عازم شدم.
گذراندن ۲ سال در این ۲ استان محروم تجربه خوبی برایم بود و خاطرات زیادی از این مناطق دارم.
akhavan-azariچرا میخواستید در یک محل نامناسب مشغول به کار شوید؟
به دو دلیل به بندرلنگه رفتم ۱- برای تجربه بیشتر از زندگی در مناطق محروم. ۲- پسانداز برای سفر به انگلستان. زیرا قرار بود با هزینه شخصی به انگلستان بروم. صلاح نبود پدرم با ۱۰ فرزند دیگر هزینهای بپردازد، بنابراین توانستم با نزدیک ۱ سال کار در بندرلنگه پساندازی داشته باشم و به لندن بروم.
چه شد که تصمیم گرفتید به #انگلیس بروید؟
همیشه در ذهنم بود که برای دوره تخصص به انگلستان بروم و بازندگی در اروپا بیشتر آشنا شوم، پسازآن در صورت تمایل کارم را در آمریکا ادامه دهم.
چه مدت در انگلیس بودید؟
۴ سال و بعدازآنکه به ایران برگشتم از طرف دانشگاه ۱ سال هم ماموریت مطالعاتی داشتم که آن یکسال را هم در انگلیس گذراندم.
در تمام این مدت خودتان کار میکردید و بهصورت مستقل زندگی میکردید؟
بله دقیقاً.
چه سالی #ازدواج کردید؟
سال ۱۳۵۴.
ازدواج شما سنتی بود یا خودتان انتخاب کردید؟
سنتی نبود و هیچوقت با ازدواج سنتی موافق نبودم. همسرم دانشجوی من بود.
آقای دکتر هیچوقت دوست نداشتید در انگلیس میماندید و زندگیتان را ادامه میدادید؟
نه، هیچوقت. دوست نداشتم در آنجا یا در هر کشور دیگری غیر از ایران زندگی کنم. بیشتر دوست داشتم به سرزمینی که به خودم تعلق دارد کارکنم. علاوه بر تعلقخاطر و نوستالژی که در همه افراد از سرزمین مادری به وجود میآید ولی عملاً من و شما با شناسنامهای که داریم آن شناسنامه سند ملکی یک هشتاد میلیونیوم این مملکت است که نشان میدهد من و شما مالک اصلی این سرزمین هستیم. پس بهتر است درجایی که مالک آن هستید کارکنید. دولتمردان نیز سهمشان بهاندازه دیگر مردم است.
چطور شد که به دانشگاه #مشهد رفتید؟
یکی از دوستان و همکلاسیهای صمیمی من در دانشکده دندانپزشکی دانشگاه مشهد تدریس میکردند به من پیشنهاد کردند که چون بخش جراحی دانشکده دندانپزشکی آنجا نیاز به استاد دارد به آنجا بروم. دو دل بودم و هیچوقت به مشهد فکر نکرده بودم، ولی وقتی کتباً از طرف رئیس دانشکده از من دعوت شد به خاطر دوستم و به خاطر دانشکده و به خاطر علاقه به تدریس پذیرفتم. در ابتدا فکر کردم که مدت کوتاهی مثلاً ۶ ماه بمانم ولی ۶ ماه شد ۶ سال و ۶ ماه.
چه شد در دانشگاه مشهد نماندید؟
در #انقلاب_فرهنگی حقوق مرا قطع کردند و هیچوقت هم دلیل آن به من گفته نشد.
آیا ارتباطی که با دانشگاه داشتید باعث شد که بعد از انقلاب فرهنگی به دانشگاه برگردید؟
من دیگر حاضر نبودم به دانشگاه برگردم. من تماموقت بدون داشتن مطب خصوصی در دانشگاه مشغول خدمت بودم علتش هم علاقه من به تدریس بود و بنا بود تا آخر عمر بدون داشتن ارتباط مالی با بیماران آنها را درمان کنم. و از این نظر دانشگاه باوجود حقوق ناکافی به نظرم یک محل ایده آل برای خدمت و آموزش بود. من همیشه تعریف یک پزشک سیرجانی را شنیده بودم که جعبهای در راهروی مطب قرار داده بود هر بیماری ویزیت خود را اگر داشت داخل آن میانداخت و اگر هزینه دارو نداشت از آن جعبه برداشت میکرد. آن را در دوران سپاه بهداشت شنیدم بودم و او یک الگو برای من بود که متاسفانه بنا به شرایط زندگی هیچوقت نتوانستم این کار را انجام دهم.
در که مدتی مسئول بخش جراحی دهان، فک و صورت دانشکده دندانپزشکی دانشگاه فردوسی مشهد بودید چه برنامههایی برای آنجا تدارک دیده بودید؟
ما توانستیم به بخش جراحی دانشکده دندانپزشکی king college Hospita- لندن ارتباط برقرار کنیم تا ازنظر آموزش اعضای بخش بتوانند به آنجا اعزام شوند و استادان آنجا به ایران بیایند. از این نظر پروفسوری که من هم در لندن شاگردش بودم برای بازدید بخش ما به مشهد آمدند و پیشنهاد ما موردقبول آن بخش قرار گرفت. درواقع قرار بود بخش جراحی دانشکده دندانپزشکی مشهد مانند شعبهای king college Hospita- در منطقه عمل کند و کشورهای همسایه ازنظر گذراندن دورههای آموزشی به بخش جراحی دانشکده ما بیایند. که متاسفانه با انقلاب فرهنگی این امر صورت نگرفت.
از همان دوران دیگر به دانشکده نرفتید؟
زمانی که حقوق من قطع شد، نامهای نوشتم و خداحافظی کردم. این زمان مردادماه ۱۳۵۹ بود. شهریور همان سال جنگ بین ایران و عراق شروع شد. من هم در تهران به دنبال تهیه مطب و مسکن بودم که یک روز از بیمارستان فیاض بخش زنگ زدند که هم مجروحان جنگ را پذیرش میکردند و هم مصدومان جادهای را من هم از وجود چنین بیمارستانی مطلع نبودم بههرحال من درمان مجروحان جنگ و مصدومان جادهای را در آنجا که یک مرکز بزرگ با بیش از ۷۰۰ تخت بود شروع کردم.
انگیزهتان برای برگشتن و ماندن تفاوتی نکرد؟
نه. مانند سابق احساس میکردم میخواهم در رشته خودم داخل مملکت منشا کار و خدمتی باشم. بهخصوص در مورد مجروحان جنگ هر چهکار و درمان پیچیدهتر میشد علاقه و انگیزهام برای انجام موفقیتآمیز یک درمان هم بیشتر میشد.
دوران #جنگ را فقط در بیمارستان فیاض بخش بودید؟
نه. جاهای دیگر هم بودم. مانند بیمارستان امیرالمومنین و بعضی از بیمارستانهای خصوصی تهران نیز گاهی اوقات این بیماران بستری بودند. چون بیمارستانهای دولتی ظرفیت کافی نداشتند و تعداد مجروحان نیز بسیار زیاد بود. سالهای ۱۳۶۵ و ۱۳۶۶ نیز هرسال ۱ ماه و مجموعاً ۲ ماه را در اهواز در بیمارستان طالقانی که محلی نزدیک به جبهه بود مشغول درمان این بیماران بودم.
در روز چند تا عمل میکردید؟
بستگی داشت که چه تعداد بیمار بهصورت اورژانس پذیرش میشدند. متوسط روزی ۳-۲ جراحی و در دوره ۱ ماه اهواز بعضی روزها از ۶-۵ جراحی هم بالاتر میرفت.
درمان هزار مجروح جنگی آمار خیلی زیادی است. فشار کاری زیاد نبود؟
به دلیل فشار کاری زخماثنیعشر هم گرفتم: به علت مشغله زیاد ساعات کار، تغذیه، خواب و استراحت هم بههمخورده بود و به دلیل استرس متعاقب آن خونریزی روده پیدا کردم و ۱ ماه بستری شدم. از ساعت ۷ صبح راهی بیمارستان بودم تا ۳-۲ بعدازظهر مشغول بودم. پسازآن باید به مطب میرفتم و شبها نیز بعضیاوقات باید به بیماران سر میزدم، بنابراین امکان نداشت برای تغذیه، خواب و استراحت برنامهریزی درستی داشته باشم. من همیشه به طبیعت علاقهمند بودم، بهار، پاییز و سفیدی برف زمستان هرکدام برایم معنی خاصی داشتند، ولی در مشغله زیاد کاری متوجه شدم که چند سالی است که متوجه نشدم فصول چه وقت آمدند و چه زمانی رفتند. این وضعیت درس بزرگی به من داد. پسازآن متوجه شدم اگر سالم نباشم از عهده هیچ کاری برنخواهم آمد. به دنبال آن به ورزش، تغذیه درست همراه به کار پرداختم.
خاطرهای از زمان جنگ و فعالیت درمانیتان برای مجروحان در ذهن دارید؟
یک خاطره دارم که در بیمارستان فیاض بخش تهران اتفاق افتاد، یک روز اوایل جنگ چند مجروح جنگی را که تازه از جبهه اعزامشده بودند و ۳ نفر بودند در اتاق عمومی بیماران معاینه کردم و دستورات دارویی، آزمایشها و رادیوگرافیهای لازم را در مورد آنها در پروندهشان نوشتم و از اتاق بیرون آمدم. در حین خروج شنیدم یکی از آن ۳ نفر پرستار را صدا کرد و چیزی به او گفت. من ازپرستار پرسیدم آن مجروح سوال خاصی داشت؟ گفت بله سوالش این بود که آیا شما نمیتوانستید یک دکتر درستوحسابی برایمان بیاورید، رفتید فکل کراواتی آوردید؟ پرستار که عکسالعملی از طرف من ندید پرسید تصمیمتان چیست؟ میخواهید درمانشان را انجام بدهد یا نه؟ در پاسخ گفتم حتماً میخواهم انجام بدهم. به او گفتم من چگونه میتوانم به او ثابت کنم که او اشتباه میکند با حرف که نمیشود با عمل باید به او ثابت کنم. بههرحال این ۳ تازهوارد مجروحان جنگی یکی بعد از دیگری تحت عمل جراحی قرار گرفتند و اولین نفرشان ۲ هفته بعد مرخص میشد. موقع ترخیص و خداحافظی به من گفت همه ما یک بدهی به شما داریم و باید معذرتخواهی کنیم. گفتم اولاً چه بدهی؟ ثانیاً معذرتخواهی برای چه؟ گفت ما از روی ظاهر شما و لباس شما فکر کردیم شما آدمی به نظر نمیآیید که بتوانید با دلسوزی ما را درمان کنید. درواقع خواسته ما این بود که یک پزشک دیگری برای ما انتخاب شود. چه خوب شد که ما اصرار بیشتری نکردیم و شما پزشک معالج ما بودید. بههرحال ما را حلال کنید. در همین موقع من بغلش کردم و هر دو گریه کردیم. یادآوری آن هنوز هم اشکم را درمیآورد.
کمی بیشتر درباره وضعیت درمانی آن زمان توضیح میدهید؟
مثلاً در بیمارستان فیاض بخش که حدود ۶۰۰ تخت داشت، بهطور متوسط ۳۰ تا ۴۰ بیمار جنگی با ضایعات فک و صورت در بخشهای مختلف بیمارستان بستری بودند که من بهعنوان تنها جراح فک و صورت آنجا، بهتنهایی همه را ویزیت میکردم، معاینه میکردم، برنامه عمل میدادم، عمل میکردم، posup را خودم میدیدیم، نیمهشب اگر کاری داشتند خودم بالای سرشان میآمدم و فردا صبح قبل از اینکه به اتاق عمل بروم دوباره تمام این بیماران را بهتنهایی ویزیت میکردم. این قضیه در بیمارستان دیگر هم به همین صورت بود و گاهی پیش میآمد که بیمار خصوصی هم داشتم و ناچار بودم بعضی روزها در سه بیمارستان کارکنم. اغلب مجبور بودم ساعت ۸ شب که کار مطب تمام میشد دوباره به بیمارستان بروم و به آنهمه بیمار سرکشی کنم. این ماجرا تا سال ۶۶ ادامه داشت و من به مدت ۶سال مجروحان جنگی را بهطور مداوم مداوا کردم.
در مجموع چند بیمار جنگی داشتید؟
من بیش از هزار مجروح جنگی را درمان کردم که از این تعداد بیش از ۸۰۰ نفر جراحی شدند و برخی از آنها دو یا سه بار جراحی شدند.
آیا در جنگ ایران و عراق مجروحان جنگی ایرانی از دید جراحی فک و صورت، تفاوتی با نمونههای ارائهشده در مقالههای خارجی داشتند یا نه؟
بله تفاوتهایی وجود داشت که ما قبلاً در مقالات و دورههای تخصصی تجربه نکرده بودیم. مثلاً اغلب رزمندگان ایرانی در صورت خود مو داشتند. وقتی ترکش یا گلوله بهصورت اصابت میکرد تمام این موها را با خود به داخل زخم میکشید و باعث عفونت شدید زخم میشد و ما مجبور بودیم مدتزمان زیادی صرف کرده و این موها را از داخل زخم خارج کنیم. خب این مسئله را مثلاً در مقالات جراحان فک و صورت آمریکایی در جنگ ویتنام نمیدیدید، چون سربازان آنها بنا بر عادت، صورتشان را میتراشیدند.
ببینید هرکسی بنابر علاقه و پشتکار خودش به سراغ مقالات و تحقیقات و روشهای جدید میرود. بههرحال بعد از آمدنم به تهران، فعالیتهای علمی من در همکاری با جامعه دندانپزشکی ایران آغاز شد. آن زمان حضور مرحوم دکتر عالم، دکتر حمید عادلی نجفی و سایر دوستان باعث شده بود تا فعالیتهای علمی زیادی بهطور منسجم در جامعه صورت بگیرد. کنگرهها که سالی یکبار برگزار میشد ولی جدای از آن، ما بهطور مداوم در شهرهای مختلف سمینار و ارائه مقاله داشتیم. من شاید بیش از ۶۰ بار برای سخنرانی به شهرهای مختلف ایران رفتهام. در تمام مراکز استانها بهاضافه تعداد زیادی از شهرهای دیگر همان استانها، سخنرانی و یا سمینارهای یک یا چندروزه داشتهام بهجز همدان، سنندج و یزد به برخی شهرها چندین بار سفرکردهام. علاوه بر ایران، چندین سخنرانی هم در کنگرههای خارجی اغلب درباره مجروحان جنگی داشتهام که موردتوجه قرار گرفت. مثل سخنرانیام در برلین که بلافاصله به دنبال آن، برای سخنرانی به دانشگاه لندن دعوت شدم. غیر از مجروحان جنگی هم چندین کار تحقیقاتی دیگر مثلاً تحقیق روی بیماران جذامی انجام دادم که مقالاتش در کنگرههای خارجی ارائه شد و این روند تا به امروز هم ادامه داشته است.
و دورههای علمی که در خارج کشور گذراندهاید…
زمانی که در مشهد تدریس میکردم هر تابستان به یک یا دو مرکز علمی معتبر در نقاط مختلف دنیا سفر میکردم و از آخرین و جدیدترین تحقیقات و کارهای جراحان مختلف بهرهمند میشدم. یکی از بهترین آنها در هامبورگ آلمان، دانشگاه اپن دراف بود که یکی از معتبرترین مراکز تخصصی جراحی دهان و فک و صورت دنیاست. من ۳ ماه تحت نظر پرفسور فایفر دوره دیدم. برخلاف چیزی هم که در مورد آلمانیها میگفتند بسیار مردم مهربان و میهماننوازی بودند. بعد از یک ماه هم که آنجا بودم در جراحیها شرکت میکردم. البته اتفاق میافتاد که برای دیدن کار یک جراح که درزمینه خاصی تبحر داشت به منطقهای حتی دورافتاده یا مهجور میرفتم تا از نزدیک باکارهای او آشنا شوم. خب، شما حساب کنید که تمام هزینههای این مسافرتها پای خود من بود و آن زمان که دانشگاه مشهد بودم فقط با حقوق دانشگاه امرارمعاش میکردم. این کار برای من رضایتبخش بود و احساس میکردم برای حرفهام کار مفیدی انجام میدهم.
پیش میآمد که شما جراحیهایی انجام داده باشید که برای جراحان خارجی جدید و تازه باشد؟
بله. مثلاً انکلیوز مفصل گیجگاهی فکی (فک جوش) که در ایران بسیار شایع است و من بارها این جراحی را انجام داده بودم، برای برخی از جراحان خارجی حتی یک مورد هم پیش نیامده بود.
خب، حالا باز برویم سرغ این بحث کلیشهای معروف که پس چرا وضعیت علمی کشور مطلوب نیست؟
ببینید، محققان ایرانی هیچ ایرادی ندارند و در بسیاری موارد با محققان خارجی برابرند یا در شرایط برابر میتوانند جلوتر باشند. ما ازنظر فردی کاملاً توان رقابت با خارجیها راداریم ولی چیزی که باعث میشود وضعیت کلی علمی کشور بدین شکل باشد به خاطر شرایط خاص اجتماعی است. وضعیت اجتماعی باید شرایط را طوری مهیا کند که یک محقق دنبال تحقیق و مقاله نوشتن برود. خب، وقتی جامعه چنین چیزی را القا نکند همین میشود که ما روشی را ابداع میکنیم ولی آن را حتی مطرح هم نمیکنیم و چند سال بعد میبینیم، در یک مقاله خارجی عین آن را یک خارجی انجام داده و به نام خودش ثبت کرده است. بههرحال سیستم اجتماعی، آمادگی و توان جلو بردن شمارا ندارد و وقتی با تحقیقات و حاصل زحمات چندین ماهه و حتی چندین ساله آدم اینقدر بیتفاوت برخورد شود بالاخره فرد دلسرد میشود.
منبع: www.dandane.ir